جای پا
سلام به تمام دوستان عزیز و باحال
امروز میخوام یک داستان باحال و جالب براتون بنویسم
خوابی دیدم....
خواب دیدم در ساحل با خدا قدم میزنم.
بر پهنه آسمان صحنههایی از زندگیام برق میزد.
در هر صحنه دو جفت جای پا روی شن دیدم.یکی متعلق به من و دیگری متعلق به خدا.
وقتی آخرین صحنه در مقابلم برق زد.
به پشت سر و به جای پاهای روی شن نگاه کردم.
متوجه شدم که چندین بار در طول مسیر زندگیام،فقط یک جفت جای پا روی شن بوده است.
همچنین متوجه شدم که این در سختترین و غمگینترین دوران زندیام بوده است.
این واقعاً برایم ناراحت کننده بود و دربارهاش از خدا سوال کردم:
خدایا،تو گفتی اگر به دنبال تو بیایم،در تمام راه با من خواهی بود.
ولی دیدم که در سخت ترین دوران زندگیام،فقط یک جفت جای پا وجود داشت.
نمیفهمم چرا هنگامی که بیش از هر وقت دیگر به تو نیاز داشتم،مرا تنها گذاشتی.
خدا پاسخ داد:بنده بسیار عزیزم،من در کنارت هستم و هرگز تنهایت نخواهم گذاشت.
اگر در آزمونها و رنجها،فقط یک جفت جای پا دیدی.
زمانی بود که تو را در آغوشم حمل میکردم
خوشتون اومد کیف کردین
راستی اگر مایل بودید تا این داستان را به صورت انگلیسی بخونید در نظرات بنویسید تا من انگلیسی این داستان را برای شما دوستان عزیز بنویسم
اوقات خوشی را براتون آرزو میکنم
خدانگهدار